صبر ایوب چه دارم ز دلی که گشته طاق

هر چه بر جان بکشم رنج در میخانه است

گفته بودی که مرا ز درگهت می رانی

حال راندی و نگویم سخنی،خود دانی

تا ابد خال دو چشمت،تن من را لرزاند

قصه زندگی ام را لب تو بر من خواند

هر کجا می روم اما، پی تو میگردم

خاک هستم ز پی ات،لیک به جان میگردم

عشرت و عشرت گذاران را فلک آموخته

این دل بی کینه ام را،عقل مردم سوخته

هر کجا می نگرم روی تو را می بینم

تا بدانجا برسم من،به گلستان که گلی می چینم

دلم از دوری تو رنج فراوان دارد

کیست اینجا که این رنج به خود فهماند.

 

تقدیم به آستان ملکوتی منجی عالم بشریت،حضرت بقیه الله الاعظم(عج)

12/01/1382 مجتبی سهرابی مقدم